- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
باید نشست و از برکـاتى چنین نوشت تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت از کـشتـى وسیع نجـاتى چـنین نوشت از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت بر گردن جهان تـشیـع چه دیـنى است این شور بى مقایسه حج حسینى است کى دیـده است جمعـیتى اینچـنین بگـو شور و شعـور و تربیتى اینچـنین بگو یک مکـتـب و اهـمیـتى اینچـنین بگـو کى دیده است تـسلیـتـى اینچـنین بگـو پاى پیاده در دل صحرا به شوق کیست؟ گر خـوانمش قـیـامت دنیا بعـید نیست این رستخیز عام که درسى حماسى است یک مکتب مجرب انسان شناسى است رزمایش بزرگ عبـادى سیـاسى است این کار ریشه ایست پیامش اساسى است بیسابقه ترین تجمع روى زمین شده است حالا مدال وحدت ما اربعین شده است این اربعـیـن هـمایشى از اتحاد ماست یک پرده از نمایش یوم الجهاد ماست مقـیـاسى از تلاطـم مـردم نهاد ماست این اربعین نشانه اى از اعـتقاد ماست ما سالهاست عاشق یک بیکـفن شدیم تاثیر عاشقى است که دور از وطن شدیم اول نـجـف مـقـابـل مــیـخـانـۀ عــلـى جـامــى بـزن ز بـادۀ مـسـتـانـۀ عـلـى اذن دخــول پـشـت در خــانــۀ عــلـى زآنـجـا سـپـس زیـارت دردانـۀ عـلـى باید ولى شناخت سپس جان به کف گذشت باید براى کرب وبلا از نجـف گذشت وقت وصال مى طلبـد دل به جـاده زد موکب به موکب از لب پیمانه باده زد بایـد در این مـسیـر قـدم بـى اراده زد بـوسـه بـه روى تـاول پـاى پـیـاده زد عـاشق شدن وسیـلۀ آواره بـودن است آوارگـى نـتـیـجـۀ بیـچـاره بودن است مـردم دلى به سـوى قـرن میبـرنـد آه جان هاى مست را سوى تن میبرند آه سـر را براى کـشته شدن میبـرنـد آه دنبـال خـویـش بچه و زن میبـرنـد آه شکر خـدا که غذاى فراوان رساندهاند زوّار شـاهِ تـشنـه که تـشنـه نـمانـدهاند پـاى پُـر آبـلـه غــم مـرهــم نـداشـتـنـد چـیـزى براى طى سـفـر کـم نـداشتـند زن هـاى این پـیـاده روى غـم نـداشتند یک لحظه ترس در دل خود هم نداشتند یک لحظه چادر از سر یک زن جدا نشد یک گـوشـواره دردسـر گوش ها نشد بعد از حسین جوشش مکتب شروع شد خونش که ریخت گریۀ هرشب شروع شد در بین دخـتـران حـرم تب شروع شد یک اربعین رسالت زینب شـروع شد گرچه به روى ناقـۀ عـریان سوار شد حـیـدر شد و خـطـبۀ او ذوالـفـقـار شد مرثیه را به وادى کوفه رساند و رفت او سنگ خورد ولى خطبه خواند و رفت در بین کوچه چادر خود را تکاند و رفت ابن زیـاد را سر جـایش نشاند و رفت کـاخ یـزید را به سـر او خـراب کـرد و یک تـنـه به جاى همه انـقـلاب کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
ای که در چرخ وجودی آفـتابم یا حسین آتش داغ تو کرد آخـر کـبـابم یا حسین ای بهـار مـعـرفـت ای آفـتـاب زندگی روز و شب از داغ تو در التهابم یاحسین ای شهید شاهد ای سردار و ای سالار عشق بـعـد تو من پـاسدار انـقـلابـم یا حسین آسمان گرچه به سوی تو سبو بگرفته است میدهد داغ لب خشکت عذابم یاحسین من گرفتم از عدو پیراهنت را عطر آن برده از جان و دل من صبر و تابم یاحسین گرچه مشگل بود داغ یک گلستان گل ولی صبر خدمت کرد هرجا در رکابم یاحسین من به چشمم دیدهام جان دادن پروانه را از غم پروانهات شمعی مذابم یاحسین بس که گلریزی نموده غنچهات قبر تو را من ز حال دخترت در اضطرابم یاحسین بر«وفایی» التفاتی کن که میگوید مدام خاک بوس آستانت کن خطابم یاحسین
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
کـاش پـایِ دلِ ما هـم به نـوایـی برسد اربعینی، حرمی، کرب و بـلایی برسد آری آقـاتر از آنی تو که راهـم نـدهی دارم امـیـد که از دوست نـدایـی برسد خـاک پای همه زوّارِ تو روی چـشمم این غباری است که از تازه هوایی برسد در دل این همه جمعیّت مشتـاق گُـمـم مگـر الطاف کـریـمی به گـدایی برسد من هـم انـگـار گُـل گـمـشـده دارم آقـا شاید از حنجـر بُـبـریـده صدایی برسد این همه مـرهـم پا، پـیـشکـشِ زوّارت به یـتـیـم تو نـشـد مـرهـم پـایـی بـرسد کاش از کعبه بخوانند مرا کرب و بلا یا که از کرب و بلا، حکم ولایی برسد هـمـه آمـادۀ لـبـیـک به اربـاب شـویـم که هنوز از لب خشکـیده نـدایی برسد یـالـثـارات! مـهـیـای قــیـامـی بـاشـیـد که زمـان طلبِ خـون خـدایـی بـرسـد پای شش گوشۀ تو عرش الهی است حسین کِی شود عاشق دلخسته به جایی برسد روزیِ ما اگر این فرصت دیـدار نشد کاش از مشهـدتـان اذن رضایی برسد نیـمه شبهای بقـیـع نـیـز صفـایی دارد کاش بر قبر حسن صحن و سرایی برسد
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
هوای اربـعـیـن دارد دل بیچـاره ام یـارا نگاهی کن نگـاهی کن دل بیچـاره ما را نمی دانم دوبـاره می رسم تا کـربلا یا نه کنم جاری به لب آقا قسم بر جان زهرا را همین حالا ببر ما را بهشت کربلای خود چه تضمینی ست تا بینم طلوع صبح فردا را نـیَـم لایـق، نیَـم قـابل، ولی آقا قـبولم کن که چون قطره در آن وادی ببینم صحن دریا را بده اذنی که تا هستم در این دنیا دراین دنیا ببینم من دوباره کربلا آن شور و غوغا را غرض این بود یا مولا نگاهی سویم اندازی وگرنه از قدیم احسان نمودی بی سر و پا را
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
اي که سـر تا به پا صفـائي تو گـل گـلـزار مـصـطـفـائـي تـو هــمـۀ کــائـنــات مــي دانــنــد هـفـتـمـيـن حـجّـت خـدايـي تـو چشمۀ جود و رحمت و کرمي گـوهـر بـحـر کـبــريــائـي تـو مـالـک يک جهـان دل همه ای بس که محبوب و دلـربائي تو اي طـبـيـب دل هـمــه يــاران که بـه درد هــمــه دوائــي تـو شـاد شـد از قـدوم تـو هـسـتـي اي که غـمخـوار ما سوائي تو هرکسي ديد چهره ات را گفت آيـت شـمـس و والضحـائي تو اي کـه آئـيـنـۀ پُــر از نــوری کعـبـۀ عـشـق و حـق نمائي تو آمـدم بـا بـضـاعـت مــزجــات که فـرستم به مقـدمت صلوات به خـدا جز خـدا گواهي نيست که مرا جز تو تکيه گاهي نيست ای پـنــاه هـمـه پـنـاهـم بـخـش که به غير از درت پناهي نيست جـز فـروغ مـحـبـت و کـرمت شب ما را دگر پـگـاهي نيست گـر چـه در آسـتـان احـسـانـت مثل من عـبد روسيـاهي نيست به نگاه تو جان دهم اي دوست در بـساطم اگر که آهـي نيست گـه مـيــلاد تــو مـرا عــيــدي هيچ چيزي به از نگاهي نيست اي که در آسمان دانش و عـلم بهتر از جلوهي تو ماهي نيست آگهـم من که سـوي قـرب خـدا غـير راه تو هـيچ راهي نيست آمـدم بـا بـضـاعـت مــزجــات که فـرستم به مقـدمت صلوات هرچه گويم به مدحت تو کم است عاجز از وصف و مدح تو قلم است ديگر از حق چه نعـمتي طلبـم که ولاي تو بهـترين نعـم است هر که مـسکـيـن آستـان تو شد نزد خلق و خداي محترم است کـار مـا شـد گـدائـي از در تو عادت و خوي و خلق تو کرم است گر چه دور از حريم تو هستيم دل ما چون کـبوتر حـرم است اي که دريای سيـنه ات ز ازل منبع علم و بينش و حکم است جـز خـدا هر که مـدح تو گويد به خـداونـدي خـدا که کم است تو گـل بوستـان عـشـقـي و من که دلم همچو غنچه سر بهم است آمــدم بـا بـضـاعـت مــزجـات که فـرستم به مقـدمت صلوات
: امتیاز
|
مدح امام موسی کاظم علیهالسلام
باز شوری ز سر می زند سر شور شیرین لبی پر زِ شِکّـر عــقــل اقــدم، امــام مــقـــدّم در حـدوث زمـانـی مــؤخّــر در شریعـت، تو هـفـتم امامی حـاکـم و معـنـی چـار دفـتــر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
گلاب عشق وضو کن که روز شیدایی است جهان انس و صفا را ببین تماشایی است سلام کن تو به آن هفتمین امام ای دوست سلام کن که سلامت ز عشق و زیبایی است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
اگر بر آید چو مرغى ز پیکر خسته ام پر پرم سوى بارگاهى که باشد از عرش برتر به بارگاهى رفیعی، که جن و انس و ملائک براى خدمت کند رو، به عرض حاجت زند در به بارگاهى که یوسف گرفته دست توسل بر آستانى که آن را گرفته یعقوب در بر خلیل را کعـبـۀ جـان، ذبـیح را قـبـلۀ دل مسیح را بیت اقصى، کلیم را طور دیگر هزار داوود آنجا زبور برگرفته بر کف هزار عیسى بن مریم نهاده انجیل بر سر بریز هست خود از کف، بر آر نعلین از پا بیا چو موسى بن عمران به طور موسى بن جعفر امـام مـلـک ولایـت، چـراغ راه هـدایت محیط جود و عنایت، چراغ و چشم پیمبر امام کـلّ اعاظـم که کـنیـۀ اوست کـاظـم نظام را گشته ناظم، سپهر را بوده محور حدیث خُلق خصالش، حکایت خُلق احمد کلامى از کظم غیظش، روایت عفو داور مقام والاى او بـین، نیا و ابـنـاى او بـین هم اوست شش بحر را دُر، هم او یَمِ هفت گوهر ثناى او روح قرآن، ولاى او کل ایـمان نداى او حکم احمد، عطاى او جود حیدر عجب نه گر ابن یقطین، به پاى جمّالش افتد جمال، جمّال او را ز جان ببوسد مکرّر پیامى از اوست کافى که روح صد بُشر حافى ز چنگ دیو هوسها زند به سوى خدا پر درود بر خانـدانش، سـلام بر دود مـانش تمامى دوستـانش هماره تا صبح محـشر به حبس دربسته طورش، به از تمام افلاک نورش چه غم اگر خصم کورش، ندارد این نور باور نـیـاز آرد نـیـازش، نـمـاز آرد نـمـازش شرار سوز و گدازش، گذشته از چرخ اخضر صبـا بـیـاور غـبارى ز دامن کاظـمینش مگو کنم از شمیمش مشام جان را معطر دلـم بود زائـر او، نـشسـتـه بر حـائـر او مزار او راگرفته، چون جان پاکیزه در بر زحبس در بسته بخشد به خلق عالم رهایى به قعر زندان نهد پا ز اوج گردون فراتر تمام خلقت هـمیشه کـنار خـوان عطایش وجود هستى هماره به بحر وجودش شناور
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام موسی کاظم علیهالسلام
وجود آمده رشک بهشت، سرتا سر به یمن مولد مسعود مـوسی جعـفـر امـام کـلّ اعـاظـم، ولـی حـقّ کاظم که کظم غـیضش یادآورد ز پیغمبر به جعفر بن محمّدi عطا شده پسری که بوده است به پیر خرد هماره پدر تمام جـن و ملک، فـدای آن مـوسی که بود گوشۀ حبسش ز طور نیکوتر امام هفتم، کز هشت خُلد و نُه افلاک رسد نداش که دَه عقل را تویی رهبر خدیـو هستی کز یک اشـارهاش آید قدر به جای قضا و قضا به جای قدر چـراغ دودۀ احـمـد کـه دیـدۀ دل را فروغ اوست به هر صبح و شام روشنگر به عـزم طوف حریم مقدّسش دارند هماره قـافـلۀ دل، به کـاظمین سفـر چگونه وصف امامی کنم که در قرآن خـدای عـزّ و جـلّ آمدش ثـنا گـستر شرف بس است همین خاک پاک ایران را که زیر سایۀ فرزند اوست این کشور گرفته شهر قم از دخت او شرف آنسان که خاک پاک مدینه ز دخت پیغمبر بود بهشت خراسان، ز مقدم پسرش چنانکه خاک نجف راست فیض از حیدر اگر ولاش نبـاشد، عـبـادت ثـقـلـیـن به صاحبش ندهد سود در صف محشر گـدای درگه اویـنـد اسفـل و اعـلـی رهـین منّـت اویند ز اصغر و اکـبر هم اوست باب حوائج هم اوست باب مراد مراد و حاجت خود را بگیر از این در خوش آن غبارکه برخاک او رسید و نشست خوش آن نسیم که از کوی او نمود گذر خوشا دلی که بگردد به گرد تربت او خوشا کسیکه بگیرد مزار او در بر زمـام سلـطنـتـم گر دهـنـد، نـسـتـانم مرا خوش است گدایی به کوی آن سرور اگر به جبهۀ خـورشید پای بگـذارم گمان مبر که از این آستان بگیرم سر ز اهـل بـیـت نـگـردد جـدا دلـم آنـی جـدا کـنند اگر جان هماره از پیکـر چراغ بزم عزای حسینیان «میثم»! مه جمال منـیرش بود به مـاه صفر
: امتیاز
|
مدح امام موسی کاظم علیهالسلام
وارث مُـلک تـبـسم، کاظم است عشق عالمتاب هفتم، کاظم است آفـریـنـش، سـوره ای از مهر او بر لب هستی، تبـسّم کاظم است مُصحف اخلاص و قاموس یقین بحر عرفان را تلاطم، کاظم است مُـقـتـدای آسـمـان مـردان سـبـز قـبـلـۀ آئـیـن مـردم، کـاظـم است تـرجُــمـان وحــدت دل هـای مـا تابش مِـهـر تـفـاهـم، کاظم است آسمان! تبریک، فصل هفتم است مِهر عالمتاب هـفتم، کـاظم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
در کـوچه پـای آمدنـش تـیـر میکـشد از سمت گـوش تا دهـنش تیر میکشد این طفل هر زمان که به در میکند نگاه بی وقـفـه چـارچوب تنش تیر میکشد مـادر چـقـدر دلنگـران سکوت اوست فـهـمـیـده سیـنـۀ حـسنـش تـیر میکشد نام حسن ردیف غزلهای غربت است حتی ردیـف تَن تَ تَـنـَش تیر میکشد این بار زهـر کـینه بر او کارگـر شده هی لخته لخته هی دهـنش تیر میکشد زینب نـشستـه پـارۀ تن را نظـاره گـر با هر نفـس نفـس، بـدنش تیر میکشد از بس که گریه کرده در این ماتم عظیم چـشمان خیس سینه زنش تیر میکشد شـاید که یـاد کـربـبلا میکـنـد حـسین وقـتی که دارد از کـفـنش تیر میکشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زیـبـایـی ایـام جـمـال حـسـنـیـن اسـت دشمن خجل از جاه و جلال حسنین است فرمود که سرخـیـل جـوانان بهشت اند این ذکر دل انگـیز مدال حسنین است حکم و سند بخـشش سیـنه زن عـاشق در روز جزا در پَر شال حسنین است دادند به آن پیر چه خوش درس وضو را این اندکی از اوج کـمال حـسنین است آنجا که ببخـشند عـطا غـیر خودی را غفلت ز خودی کار محال حسنین است اندیشه مکن از غم هجران شب مرگ آندم به خدا صبح وصال حسنین است کردند شفاعت چو ز وحشی عجبی نیست احسان به گـنهکار روال حسنین است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
فدای جود کسی که هر آنچه را بخشید فـقط به خـاطـر خـشنودی خـدا بخشید از ابـتـدا پـدرش فـکـر ما گـداهـا بـود که سفرۀ کرمش را به مجـتـبی بخشید غریب بود، اگرچه گـدا فراوان داشت کـریـم بود، بـدون سـر و صدا بخـشید کـریـم کار ندارد به اسم و رسم کسی غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخـشید ملامتـش نکـنید آنکه را مدیـنـه نرفت مدینه زائر خود را به کـربـلا بخـشیـد دو مـاه گـریه برای حـسین بـاعث شد که رزق اشک حسن را خدا به ما بخشید گمان کنم که دگر مادری زمین نخورد خـدا فـقط به حسن اینچـنین بلا بخشید گـمـان دیـگـرم ایـن است کـه دم آخـر به غـیـر قـاتـل مـادر بقـیـه را بخـشیـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پر کشیدم در هـوای با صفای مجـتبی که رها میگردم امشب در هوای مجتبی جای معنای کرم نام حسن باید نوشت حـاتـم طایی گـدای دست های مجـتـبی پـا به پـای فـاطمـیـه باید ای اهـل بکاء بیشتـر گریه کـنم پـای عـزای مجـتبی در قیامت مستحق لطف زهرا و علیست عاشقی که دل سپرده بر ولای مجتبی از دلم دل میبرد در گوشۀ "باب الجواد" فکر "باب القاسم"صحن و سرای مجتبی خاطرات کوچهای باریک؛ داغ فاطمه مانده روی خاک کوچه ردّپای مجتبی زهر مثل خنجری از حنجرش خون میمکید گوشۀ حجره به پا شد کربلای مجتبی یا کـریـمم بر فـراز قـبـر آقـایی کـریم التـماس دست های خـالی مـایی کـریم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای چارطاق عرش خـدا خـیمۀ غمت وی کهکشان ستارهای از خاک مقدمت قـدوسیـان تراوش انـفـاس قـدسـیات فرماندگی ارض و سماء رتـبۀ کمت هفت آسمان به گرد مزار تو در طواف آمد پـدید نُه فلک از فیض یک دمت لاهـوتیـان دریـده گریبان روضهات آیـد صدای فـاطـمـه از بـزم مـاتـمت صدها هزار حـاتـم طائی نـشستـهاند کاسه بدست، سائل دنیـار و درهـمت جانا حساب چشم تو از دیگران جداست زمزم کجا و قطره ای از اشک نم نمت یا سید الکـریـم سیـادت غـلام توست ارثـیـه ایست هـدیـه ز جـدِّ مکـرمت ای امـتـداد مـرتبت مـرتضی حـسن! کـرده خـدا به شـاه شهـیـدان مقـدّمت آتـش گـرفـتـه ای وسط کوچـۀ فـدک شـد فــاطـمـیــه اول مــاه مـحـرّمـت صـلـح تو شد زمیـنۀ تصویر نـیـنـوا کـرببـلاست سینه زن پـای پـرچـمت من بینوای عـشق تـوأم سیدالـغـریب دردی بریز دردل من جـان قـاسمت یک عـالـمه تـرانه بـرایت سـرودهام من از ازل خـراب نـگـاه تـو بـودهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
دنیـا چه با عـزیـز دل بـوتـراب کرد؟ ابری رسید و خون به دل آفـتاب کرد سنی نـداشت یکـشبه مـویش سفـید شد رویش حنا کشید غمش را خضاب کرد از کـوچـههای تـنگ دگر رد نمیشود این کوچهها چقدر حسن را عذاب کرد! دستی که خورد بر روی مادر به کوچهها آن دست گـنبد حسنش را خـراب کرد چون روزه بود تشنگیاش اوج میگرفت وقـت اذان رسـیـد تـقـاضـای آب کـرد فـهمـیـد آب نیـست ولی باز سر کـشید این زهر لعنتی جگرش را کباب کرد سوزاند زهر از نوک پا تا سرش ولی چون راحـتش نمود ز دنیا ثـواب کرد از دوست زخم خورد و ز بیگانهها جدا دنـیـا چه با عـزیـز دل بـوتـراب کـرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
از بـارِ داغـش پشتِ پـیغـمبر شکـسته تنهـاتـرین سـردار بیلـشگـر شکـسته سجـادهاش بر غـربتِ او گـریـه کرده پـایِ غـریـبـیاش دلِ منـبـر شـکـستـه بخشید آنکَس را که زد خنجر به ساقَش او دستگـیـری میکـنـد از هر شکـسته تـا زهـر را نـوشـیـد فـرمـود:آه مـادر راحت شد این آئـینـۀ یکـسر شکـستـه بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست امـا دلـم را نـاکـسـی دیگـر شکـسـتـه یک کـوچۀ باریك و دو دیـوارِ سنگی یک راه بُن بست و دو برگ و بر شکسته در زیر پـاها گـوشـواره خـوردتر شد خـنـدیـد وقـتی دید نیـلـوفـر شـکـسـتـه خون لخته از تیزیِ سنگی بر زمین ریخت فهـمیـدم از دیـوارِ کوچه، سر شکـسته لایـوم کَ یومَک حـسیـنم گریه کم کن تنها نه من، از گریهات خواهر شکسته میبیـنـمت با مـادرم بر شیـبِ گـودال در لا به لایِ نیـزه و خـنجـر شکـسته ای کـاش میشد تا نـبـیـنم ساربـان هم انـگـشت را دنـبـال انگـشتـر شکـستـه
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای كه داغ تو شراره به دل خواهر زد مرغ دل در قـفـس سینـۀ من پرپر زد چه كسی آتش كین زد به دل سوختهات كه غمت شعلۀ غم بر جگر خواهر زد آسمان كاش به روی سرش آوار شود آن كه از پشت سر تو به دلت خنجر زد آن كه آتش به حرمخانۀ عصمت زده بود طعنـه و زخم زبان بر دل تـو آخر زد چشمم افتـاد چو بر باغ پُـر از لالـۀ تو پـاره هـای دل تـو، بـر جگـرم آذر زد از حـریم نبـوی تـا كه جـدا شـد بـدنت دشمـن آتش ز غمت بر تن پیغمبـر زد تیـر زد بـر بـدنت دشمـن دیـرینـۀ مـا باهمان دست كه سیلی به رُخ مادر زد خون دل ریخت حسینم كه گه دفن تو دید تیر بگذشته ز تابوت و ز پیكر سر زد دفتر شعـروفائی ست پُر از خون دلش بس كه فریاد به سوگت ز دل مضطر زد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
وقـتی بـنـای خلقت دل را گـذاشتـند آن را به عشق روی تو شیدا گذاشتند هر دل که مایل قَدِ سرو تو دلبر است بهـرش کـنار، جنّت اعلیٰ گـذاشتـند بعد از دو ماه گـریۀ ما بهـر کـربـلا اذنی بـرای گـریـه به آقـا گـذاشتـنـد تا گریه کن به داغ عزای حسن شدم این آبـرو ذخـیـرۀ عـقـبیٰ گـذاشتـنـد هرکس که پای غربت تو سینه میزند در طالعـش سعادت فـردا گـذاشتـند "با صد امید حامی مادر شدی ولی" داغ غمی ز کوچه به دلها گذاشتـنـد دستی پـلـیـد آمد و رویی کـبـود شد آنجا بنای خونجـگـری را گـذاشتـند آن کوچه بود قاتل تو، آن غـم عظیم روزی که داغ بر دل زهرا گذاشتند خواندی تو روضه در دم آخر ز کربلا روزی شبیه روز دهم نیست ای خدا
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
الا که غرق در انوار ذوالجلال شویم هلال ماه رجب سر زده، هـلال شویم کــمـال یــافــتــۀ قــلــۀ کــمـال شـویـم هـماره خـاک قـدوم عـلـی و آل شویم مـه تجلّـی حُسن و جمال لمیزلی است خجسته باد که ماه محمّد است و علی است مهِ نماز و قیام و دعا و ذکر و سجود مـه وصـال خــداونـدگــار حــیّ ودود مه چهـار ولادت ز چار رکـن وجـود مـه مبـارک لـبـخـنـد مـهـدی مـوعـود مه نـزول کرامـات خالـق ازلـی است ولادت دو محمّد، ولادت دو علی است طلوع این مه فـرخـنده میدهـد خبری که سر زد از افق عزت و شرف قمری و یا ز دامن دریـای معـرفـت گـهـری خـدا به حضرت سجاد داد گـلپـسری که گل، زبان ملک ریختند در قـدمش اگر غـلـط نکنـم مـدح انبـیاست کمش زهی که فاطمه؛ بنت حسن؛ حسنزاده بـر آفــتـاب خــدا، مــاه انـجـمـن زاده بگو که وجـه خـداونـد ذوالـمنـن زاده و یا که نـخـلـۀ تـوحـیـد، یـاسمن زاده بهـشـت حضـرت سجـاد، لالـۀ رویش حسین بـوسه زند بر جـمـال دلجـویش درود اهـــل ولا بــر شــب ولادت او سلام داده رسـول خـدا به حضرت او سپـاه عـلـم کشیدند صف به خدمت او عنایت و کرم و لطف و جود، عادت او سحابِ یکسره بارنـدۀ عـلوم است این محیطِ نور و شکافندۀ عـلوم است این تمام عـلم ز دریـای فضل اوست نَمی تمام جود ز یک بذل دست او کـرمی تـمـام ملک خـداونـد بـهـر او حـرمـی تمام دهـر ز عـمـر عزیز اوست دمی به نقش صورت او صورتآفرین نازد به زهد و طاعت او زینالعابدین نازد به ماه عارض و حسن و جمال او صلوات به حُسن خلق و به حُسن خصال او صلوات به مام و باب و به آباء و آل او صلوات به علم و دانش و فضل و کمال او صلوات چنان به پاسـخ دشنام، خُلق او نیکوست که خصم میشود از فیض یک نگاهش دوست امـیـر عـالـم و بیل رعیـتیـش به دوش به شوق زمزمهاش عرشیان سراپا گوش زند ز منطق او بحر علم و دانش جوش صدای «یارب» او از ملک ستاند هوش درود شخص پـیـمبـر نـثـار بـاد بر او سـلام حـضرت پـروردگـار بـاد بر او بیا و روی ارادت ببـر در این درگـاه حوائجت هـمـه از باقـرالعـلـوم بخـواه سـلالـۀ دو عـلـی، نـور چـشـم ثـارالله دهد به دیدۀ «جـابر» شفـا به نیم نگـاه چو چشم اوست همان چشم خالق دادار به یک نظاره برآرد گل از شرارۀ نار ولایتش سنـد و ثبت دین کـامل ماست گـِل مـحـبـتـش آدم کـنـنـدۀ گِـل مـاست به روز حشر ولایش تمام حاصل ماست مزار او نه به خاک بقیع، در دل ماست زهـی کـرامت آن شهریــار عـالــم را که برگـزیـده به مدح و ثـناش میثم را
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
ای به تو از خالق داور سلام از لب جانبخـش پیـمـبر سلام ای پـدر عـالـم هـسـتـی هـمـه نجـل عـلی یوسف دو فـاطمه شمس و قمر را به نسب اختری نـسل امـام از پـدر و مـادری اخـتــر تـابـنـدۀ دانـش تــویـی بـلکه شـکـافـنـده دانـش توئی عــالــم عــلــم احــد قـــادری بـاقــری و بـاقــری بــاقــری دانش کل نکـتهای از مکـتبت عـلـم لـدنّـی سخـنـی بـر لـبت مدح تو از قول خدا از نی است خُـلق تو آینه خُـلق نـبی است مام تو ریـحـانـۀ نـجـل بـتـول جابرت آورده سلام از رسول اخــتــر تــابــنـده مــاه رجـب مـهـر فــروزنـده مــاه رجـب شهر رجب را تو بهین کوکبی مـاه فـروزان نخـستـین شـبی جابرجعفی که ز دانش یمی است بر لبش از چشمۀ علمت نمی است عـلم، نـهـالـی ز گـلـسـتـان تو پـیـر خـرد طـفـل دبـستـان تو هر نفست باغ گـلی از کـمال هر سخنت پاسخ صدها سؤال گاه، کشاورزی و بیلت بدوش گاه، ملک را سخنت دُرّ گوش مام تو را گـفـت عـدو نـاسـزا از چه تو گفتیش ز رأفت دعا با همه فضل و شرف و علم تو دشمن تو شد خجل از حلم تو عـالـم نـصرانـیِ با آن کـمـال دید تو را و ز سخن گشت لال تو لب خود بسته، نشسته خموش او شده سر تا بقدم چشم و گوش هست هنوز از سخنت مشگ بیز قصّه زیبای عُـزَیز و عـزیـز روز اسیـریـت به بـزم یـزیـد آنکه بر او بـاد عـذاب شـدیـد بود چـو اولاد پـیـمـبـر اسیـر بیکس و بییـاور بیدستگـیر خواست یزید از همه یاران جواب تا چه کـنـد با حـرم بـوتـراب یکسره گفتند: که با تـیغ تـیـز خون شریف همگان را بریز سن تو میبود دو سال و دو ماه بانگ زدی سخت بر آن رو سیاه کای ز خـداوند و پیـمـبر جدا موسی و هارون، دو سفیر خدا جانب فرعون چو بـشـتـافـتند بر سر تخت سـمـتـش یافـتـند هر دو گشودند به تـوحـید لب روز بر آن تیره درون گشت شب گفت به حضّار که بر این دو تن رأی شما چیست در این انجمن؟ یکسره گـفـتـند بدو حـاضران دعـوت کن از هـمۀ ساحـران لشگر فرعون چـنین رأی داد قـوم بر کـشتن ما لـب گـشـاد لشگر او با همه کفر و ضلال طیـنـتـشان بود همه از حـلال قوم تو چون خشم رسول خداست در طلب ریختن خـون ماست رأی به خـونـریزی ما دادهاند شبـهـه ندارد که، زنـازادهانـد کودک و اینگونه کلام آتـشین ای کـلماتت همه جا دلـنـشـین ای به فـدایت پــدر و مــادرم مدح تو در دُرج دهان گوهرم «میثمم» و عـبـد مـطـیـع تـوأم عـاشـق دیــدار بـقــیــع تــوأم
: امتیاز
|